بدون عنوان
سلام عزیزم امذوز 8بهمن من بابا قراربودبریم بازار قرارشدمامان جون بیادپیش شمابمون که بیدارشدی بری خونه مامانی اما شما فسقلی برعکس همیشه که به زور بیدارتون میکنم همینکه مادرحال حاظرشدن بودیم بیدارشدی اومدی بلند گفتی سلام صبح بخیر گفتی شماکجامیرین باباگفت میریم دندون پزشکی شماهم حاظرشو بریم سریع گفتی نه من خوابم میاد میرم خونه مامانی تومامان وببر بعدهم سریع تلفن اوردی زنگ بزن مامانی من برم اونجا بالاخره بابابا رفتی خونه مامانی ماهم راهی بازار شدیم تاخریدهای عیدو انجام بدیم 2بارهم زنگ دزدی وشیرین زبونی کردی برات کلی لباس گرفتیم وقتی اومدیم باهم رفتیم خونه بابا حاجی عمه ها بودن شماهم انقدر ذوق داشتی تند تند لباس عوض میکردی اونهابرات دست میزدن چندتاجوراب برات گرفتم تا اون جورابها راهم دونه دونه پوشیدی واومدی نشون دادی الهی قربونت بشم شادی توچشمات موج میزد خداشکر که تو دخترنازم ودارم دوستت داریم پرنسس کوچولوی مامان باران خانم